امام صادق سلام الله عليها ازجايگاه ممتازي درتاريخ اسلام وتشيع برخورداربود و نقش ايشان درگسترش مذهب تشيع وپايه ريز معارف الهي آنقدرگسترده است كه گاهي مذهب شيعه را مذهب جعفري وامام صادق را رئيس مذهب تشيع مي نامند واين بدليل سهم زياد امام صادق درپايه گذاري ونشرمعارف الهي واهل بيت است .
معناي درست دراين باره اين است : درطول ۲ قرن ونيم كه زمان حضور ائمه است و۱۲ امام متكفل امامت وولايت وخلافت رسول خدا (ص) بوده كسي به اندازه امام باقر و به ويژه امام صادق فرصت پرداختن به تبليغ معارف الهي وتبيين معارف پيامبرخدا حضرت محمد مصطفي (ص) را پيدا نكردند اما آن ميراثي كه امروز در دست ماست همه ائمه هدي درآن سهم دارند از رسول خدا تا امام دوازدهم همه درآن سهيم هستند واين دوقرن ونيم كه ستاره تابناك بعلاوه حضرت فاطمه ورسول خدا نورافشاني مي كردند در اين ميراث عظيم سهم دارند اما نقش وسهم امام صادق بيشتر است وامروزبيشترمسائل كلامي ، تفسيري ، اخلاقي ، فقهي واحكام شيعه مربوط به دو امام باقر و امام صادق (ع) است .
شبهه غلط وهابيون :
وهابيون وبعضي فرق انحرافي مذهب شيعه را ساخته شده درزمان امام باقر و امام صادق مي دانند كه اين طرزتفكر كاملا غلط است و اگركسي بخواهد بگويد تشيع چيزي اضافه براسلام است وكسي غير از ائمه وناحيه خدا چيزهايي را براسلام افزوده اند اشتباه فكرمي كنند و مذهب شيعه همين اسلام ناب است وما معتقديم تشيعه ريشه درسنت پيامبرخدا ، ائمه هدي دارد واگر رهبران اسلامي وائمه هدي مطالبي را بيان مي كردند ازخودشان نبود وازسوي خدا ورسول خدا بود وكس ديگري هم غير از اينها پايه گذاراين مكتب اسلام نمي تواند باشد .
چرا به امام صادق عليه السلام رئيس مذهب جعفري مي گويند ؟
براي اينكه فرصتي كه براي امام باقر و امام صادق (ع) درنشرعلم وصدور احكام وروايات پيدا شد براي هيچ كس پيدا نشد و از اين رو نقطه عطفي بود تا به فعاليت هاي علمي وتحقيقي بپردازند وبه دليل اين نقش مهم به امام صادق (ع) رئيس مذهب مي گويند و از اين لحاظ اين مطلب بجا ودرستي است .
امام در سالهاي آخر عمر خود شديداً لاغر وضعيف شده بود و به تعبيريكي از افرادي كه امام را درآن روزگار ديده بود ازاوچيزي نمانده بود جز سرش، كنايه ازاينكه بدن كاملاً فرسوده ونحيف شده بود. سراسرزندگيش به دشواري وسختي ورنج آفريني گذشته بود. ودرسالهاي آخر عمربر ميزان محدوديت واحضار وتهديد او اضافه مي شد كه اين خود بر خستگي ورنجش مي افزود.
روزي منصور به وزير دربارش « ربيع » گفت همين اكنون جعفربن محمد (امام صادق( عليه السلام)) رادراينجا حاضر كن .
ربيع فرمان منصور را اجرا كرد حضرت صادق( عليه السلام) را احضار نمود، منصور باكمال خشم و تندي به آنحضرت رو كرد وگفت:
« خدامرا بكشد اگر تو رانكشم آيا درمورد سلطنت من اشكال تراشي مي كني ؟ »
امام: آنكس كه چنين خبري به تو داده دروغگو است ...
ربيع ميگويد: امام صادق( عليه السلام) راديدم هنگام ورود لبهايش حركت مي كند، وقتي كه كنارمنصور نشست، لبهايش حركت مي كرد ولحظه به لحظه ازخشم منصور كمتر مي شد .
وقتي كه امام صادق( عليه السلام) ازنزد منصور رفت، پشت سرامام رفتم وبه اوعرض كردم:
وقتي كه شما وارد برمنصور شديد منصور نسبت به شما بسيار خشمگين بود ولي وقتي كه نزد او آمدي ولبهاي تو حركت كرد خشم او كم شد شما لبهايتان را به چه چيز حركت مي دادي ؟
امام صادق( عليه السلام) فرمود : لبهايم رابه دعاي جدم امام حسين ( عليه السلام) حركت مي دادم وآن دعا اين است :
يا عُدَّتي عِندَ شِدَّتي وَيا غَوثِي عِندَ كُربَتي اَحرِسنِي بِعَينِكَ الَّتي لا تَنامُ وَاكَنِفنِي بِِرُكنِكَ الذَّي لايُرام
« اي نيرو بخش من هنگام دشواريهايم واي پناه من هنگام اندوهم به چشمت كه نخوابد مرا حفظ كن ومرا درسايه ركن استوار وخلل ناپذيرت قراربده »
آتش كشيدن خانه امام صادق(عليه السلام)
مفضّل بن عمر مي گويد: منصور دوانيقي براي فرماندار مكه ومدينه حسن بن زيد پيام داد: خانه جعفر بن محمد ( امام صادق (ع) را بسوزان، اواين دستوررا اجرا كرد وخانه امام صادق( عليه السلام) را سوزانيد كه آتش آن تا به راهرو خانه سرايت كرد، امام صادق ( عليه السلام) آمد وميان آتش گام برمي داشت ومي فرمود : اَنَا بنُ اَعراقِ الثَّري اَنا بنُ اِبراهِيمَ خَليلِ اللهِ
« منم فرزند اسماعيل كه فرزندانش مانند رگ وريشه دراطراف زمين پراكنده اند منم فرزند ابراهيم خليل خدا( كه آتش نمرود براو سرد وسلامت شد )»
برنامه قتل امام صادق (عليه السلام)
سرانجام منصور نتوانست پيشرفت امام را ببيند و عظمت او را تحمل نمايد. طرح قتل او را از طريق مسموم كردن تهيه نمود.
اين نكته راناگفته نگذاريم كه بني عباس درس مسموم كردن امامان رااز پيشوايان راستين خود، يعني بني اميه آموختند. معاويه بارها گفته بود خداوند ازعسل لشكرياني دارد و.. كه غرض عسل مسموم بود كه به خورد دشمنان خود ميداد.
منصور توسط والي خود درمدينه امام را با انگور زهرآلود به شهادت رساند وبعد حيله گرانه به گريه وزاري وعزاداري او پرداخت. اينكه درامر شهادت امام، منصور دست داشته جاي شكي براي ما نيست، زيرا كه خود بارها گفته بود كه او چون استخواني درگلويم گير كرده است.
شايد منصور جداً وقلباً دوست نداشت امام رابكشد ولي چه مي توان كرد كه مقام است وسلطنت، پست است وموقعيت. مگر هركسي ميتواند ازآن بگذرد؟ امرشهادت او را توسط منصور، برخي چون ابوزهره انكار كرد ه اند، بدليل ابراز تأسف منصور ازمرگ او وهم گفته اند كه اين امر خلاف تحكيم پايه هاي حكومت او بود. ديگران هم همين افكار راداشته اند ويا برخي ديگر ازآن به ترديد ياد كرده اند. ولي باتوجه به سابقه برخورد واحضار وتهديد منصور، وبا توجه به اعمال زمامداران پس از او معلوم مي شود بني عباس چون بني اميه درخط امام كشي بودند وآنها شش تن ازامامان ما را مسموم كرده اند. آري او پس از قتل امام ابراز تأسف هم كرد وآن مصلحتي بود.
لعنت خدا بر دل پركينه دشمنان امام صادق(ع)