دسته
لينك هاي مفيد
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 33315
تعداد نوشته ها : 109
تعداد نظرات : 1
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

در سال  1316 در محله بازار آهنگرهاي تهران به دنيا آمد . در تمام طول تحصيل شاگردي ممتاز بود . از لحظه زندگي اش براي تحصيل استفاده مي گرد . تنها فرد تحصيل كرده خانواده اش بود . بعد از فارغ التحصيلي در رشته پزشكي و اخذ تخصص در رشته جراحي ، به مدت 4 سال به صورت رايگان به مداواي بيماران پرداخت .

هميشه با آرامشي خاص صحبت مي كرد  و ديگران را نيز به متانت و وقار تشويق مي كرد . يك روز سر سفره صبحانه متوجه پسرش شد كه قاشق چايخوري را محكم در استكان به هم مي زند . با ظرافت و آرامشي خاص گفت : پسرم اينچا كه شتري نيست ، اين صداي زنگوله شتر از كجا مي آيد ؟

قبل از انقلاب ، با يكي از دوستان هم فكرش شهيد دكتر سيد محمد باقر لواساني ، كلينيكي در دروازه شميرانات داير كردند . در هفده شهريور ، مجروحين انقلاب را براي جراحي و مداوا به صورت پنهاني به اين كلينيك يا به منزل ايشان مي آوردند .

ويزيت ايشان 30 تومان بود ، اما صندوقي در مطب نصب كرده بود كه روي آن نوشته بود : "بيمار گرامي ، هر مبلغي كه در توانتان مي باشد ، به عنوان حق ويزيت پرداخت فرماييد . "

روزي پدري ، فرزندش را پيش دكتر آورد ، در حالي كه بسيار نااميد و ناراحت بود . دكتر بعد از معاينه فهميد كه بيمار سرطان دارد .از آنجا كه خودش ارادتمند آقا علي بن موسي الرضا (ع) بود ، فكر كرد بايد شفاي بيمارش را از حضرت تخواهد . به همين خاطر آنها را به نزد دكتر حقيقي فرستاد .

مدتي بعد ، پدر بيمار با خوشحالي در حالي كه هديه اي براي دكتر در دست داشت ، به خدمت ايشان رسيد و خبر سلامتي و شفاي فرزندش را به دكتر داد .

 روز و شبش را وقف فقرا و بيماران كرده بود . روزي خسته و نالان به خانه آمد تا استراحت كند . همسرش تلفن را قطع كرد تا دكتر با آرامش تمام استراحت كند . وقتي ازخواب بيدار شد و موضوع را فهميد ، ناراحت شد و گفت : «من قسم خورده ام تا آخرين نفس در خدمت مردم باشم . هنگام قسم روز و وقت و ساعت تعيين نكردم .»

چون مشغله كاري زيادي داشت، در كارهاي منزل نمي توانست كمك كند ،اما هميشه بسيار مهربانانه از زحمات من تشكر مي كرد . تعريف و تمجيد ايشان ازمن در مقابل ديگران باعث مي شد تمام سختي هاي زندگي كه گاهي به شدت خسته ام مي كرد را فراموش كنم .

تا سال 58 كار دولتي را به شكل استخدامي قبول نكرد ، اما بعد از انقلاب به عنوان مدير كل توانبخشي در وزارت بهداري مشغول كارشد . او يكي از سه پزشك معتمد گروه رابط فرهنگي بود كه در شاخه پزشكان حزب جمهوري اسلاني ايران فعاليت داشت . دكتر فياض بخش يكي از كساني بود كه اصرار بر لزوم جدايي بهزيستي از وزارت بهداري را داشت .

از دانشگاه كه فارغ التحصيل شد ، بايد مي رفت سربازي . چون پزشك بود او را فرستادند سپاه بهداشت ، در روستايي دور افتاده كه هيچ امكاناتي نداشت . در آنجا كچلي و تراخم و بيماري هاي پوستي ، چيزي معمول و طبيعي بود . از حمام و مدرسه و مسجد هم خبري نبود . فكر كرد بايد ابتدا سطح سواد و دانش مردم روستا را بالا ببرد . با كمك ها مالي دوستانش ، پدر و بازارهاي تهران براي روستا حمامي ساخت ، بعد مدرسه و بعد از آن مسجد .

وقتي خدمت سربازي اش تمام شد ، با كمك او و خيرين ، روستا از اين رو به آن رو شده بود .

دوران طرح پزشكي را در سقز گذراند . گاهي بيش ازسه شيفت كار مي كرد  .بيمارهايش به قدري زياد بودند كه شب ها حتي چند دقيقه هم نمي توانست بخوابد . با بيمارهايش صميمي مي شد و از وضع زندگي شان مي پرسيد . گاهي پول داروهايي را كه بايد تهيه مي كردند را به آنها مي داد . بعضي وقت ها بيمارانش بعد ازبهبودي با مقداري زالزالك كوهي به سراغش مي آمدند .

وقتي با زالزالك به خانه برمي گشت ، به همسرش مي گفت : « بيا كه امروز ميوه از بهشت آمده ».

بعد از اتمام دوره تخصص، به كمك چند نفر ديگر كلينيك درماني راه انداختند كه مخصوص افراد بي بضاعت و نيازمند بود . براي اسم كلينيك خيلي فكر كردند . آخر به اين نتيجه رسيدند كه بر خلاف نام هاي لوكس و شيكي كه آن زمان رسم بود ، اسم خاصي را انتخاب كنند . نام كسي كه اهل علم و كمال بود . يار نزديك پيامبر (ص) يك شيعه تمام عيار و مهم تر از همه اينكه ايراني نيز بود .

تابلوي مجموعه كه بالا رفت ، رويش نوشته شده بود :

"كلينيك سلمان فارسي ".

با اين كه دركلينيك ، بيماران به طور رايگان مداوا مي شدند ، اما از آنجايي كه خيلي ازفقرا به خاطر مناعت طبع ازگرفتن پول داروهايشان طفره مي رفتند ، دكتر با داروخانه دار نزديك مطب كه آدم منصف و قابل اعتمادي بود ، قراري گذاشت . كنار نسخه بيماراني را كه به هر شكل نيازمند تشخيص مي داد ، علامتي مي گذاشت و به بيمار هم توصيه مي كرد حتما دارويش را ازهمان داروخانه نزديك مطب تهيه كند . داروخانه چي طبق همان قرار ،وقتي نسخه را با آن علامت ها مي ديد ، متوجه مي شد كه نبايد پول دارو را بگيرد .

پسرهراسان وارد مطب شد و گفت :مادرم ، مادرم حالش خيلي بده ، تو رو خدا بگيد دكتر بياد خانه ما .

منشي گفت : پسر چند با بگم دكتر فقط مريض هايش را همين جا مي بيند .

صداي پسر بچه را كه داشت گريه مي كرد ، شنيد . لباسش را عوض كرد و دنبال او رفت . هر چه منشي اصرار كرد كه اين كار را نكند و به مردم اينجا اعتماد نكند ، فايده اي نداشت . بعد از دو ساعت بر گشت . به منشي گفت : « فردا پسر بچه اي كه به خانه شان رفتم مي آيد اينجا . مبلغي پول به او بده . بعد هم به كسبه محل معرفي اش كن تا هر چه خواست به او بدهند . اسمش حميد است . بچه خوبي است . ترك تحصيل كرده . فردا ببرش مدرسه و اسمش را بنويس . همه مخارج زندگي اش به عهده من .»

در زمان نخست وزيري آقاي رجايي ، پست وزير مشاور را به او پيشنهاد كردند . كار كردن با آدمي سخت گير و پركار مثل رجايي آسان نبود . اما همين ويژگي باعث شد كه كار را بپذيرد و بشود آقاي وزير.

تقريبا در تمام شبانه روزكار مي كرد. سفرهاي استاني ، رفتن به نقاط محروم ، بررسي و رسيدگي به مشكلات مردم ،ديدن محروميت ها و شنيدن درد دل ها ، تنها بخشي از كارهاي يك مسئول جمهوري اسلامي بود . با اين حال هر شب پانزده دقيقه هم برنامه آموزشي بهداشتي ويژه روستاييان داشت كه از راديو پخش مي شد . 

دسته ها : آسماني ها
X